کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
 
قالب وبلاگ

مولای ما علی‌ ابن ابی طالب (علیهماالسلام) در سال ۲۲ هجری قمری به برادرش عقیل ابن ابی‌طالب مأموریت داد تا از خانواده‌ای اصیل، نجیب، شجاع و سخی همسری برای امام انتخاب نماید.

جناب عقیل پس از تفکر و تحقیق دختری به نامه فاطمه که بعداً ام‌البنین نامیده شد را پیشنهاد نمود.

 

حضرت ام‌البنین (سلام الله علیها) دختر حزام بن خالد و ثَمامه بنت سهل بن عامر از قبیله بنی‌ کلاب بود. ام‌البنین با ورود به خانة امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دستان مبارک امام حسن و حسین و زینب کبری (علیهم‌السلام) را می‌بوسد و خدمت به خاندان وحی را با کمال جدیت و صداقت و تواضع آغاز می‌نماید. از همان شروع زندگی خرد نیرومند، ایمان استوار،  ادب و صفات نیکوی این بانوی گرانقدر مورد توجه و بزرگداشت امیر مؤمنان و اهل بیت ایشان و قبیله بنی‌هاشم قرار گرفته و متقابلاً احترام والایی به ایشان قائل می‌شدند.

 

اندکی پس از همسری علی (علیه‌السلام) متوجه می‌شود که فرا خواندن او با نام فاطمه توجه فرزندان فاطمه زهرا (سلام‌ الله علیها) را جلب کرده و آنها را به یاد مادر بزرگوار و مظلومشان انداخته و ایشان را در هاله‌ای از حزن فرو می‌برد. بهمین خاطر با چشمانی گریان از همسر خویش تقاضا می‌کند که نام دیگری برای وی انتخاب نماید تا داغهای جانکاه فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و اله) تداعی نشود. حضرت امیر نام ام‌البنین را برای ایشان انتخاب کرده و می‌فرماید: «خداوند متعال پسرانی به تو عنایت خواهد کرد که بهترین جوانان باشند.»

 

در سپیده‌دم چهارم شعبان سال ۲۶ هجری قمری  مولود عظیم‌الشأن و سرور فضایل عالمیان حضرت اباالفضل العباس دیده به جهان می‌گشاید. امیر مؤمنان نام او را عباس که به معنی شیر بیشه و ترش‌رو در برابر باطل و کژیها است گذاشت و کنیه‌اش را اباالفضل و لقب او را قمر بنی‌هاشم و سقّا خواند و به دخترش زینب (علیهاالسلام) فرمود: «او القاب زیادی خواهد داشت.» همین گونه نیز شد و آن حضرت به لقب‌هایی چون ابورأس الحار (کنایه از کسی که در برابر مراعات نکردن امور الهی غضبناک شده و به خیانتکار مهلت نمی‌دهد) ابوالشاره (صاحب کرامتهای مشهور) ابوفَرَجه (گشایش‌ پناهنده) حامل‌اللواء (پرچمدار)، عبد صالح، باب‌الحسین و … شهرت یافت.

 

دوران شیرخوارگی و کودکی حضرت عباس در کنار پدر و مادر گرامیش و خواهران و برادران والامقامش می‌گذشت و از برکات وجودی آنها بهره‌های معنوی و تربیت محمدی و علم احمدی (صلی‌الله علیه و آله) دریافت می‌کرد.ایشان از اوان کودکی در کنار حوادث بزرگی که رویاروی حضرت امیر (علیه السلام) پیش می‌آمد قرار داشت و از رفتار و عملکرد پدر گرامیش در جریان کشته شدن عثمان و هجوم مردم برای انتخاب و بیعت با پدر به عنوان رهبر و خلیفه الهی و خونخواهی عثمان توسط عایشه و سپس معاویه، بهره‌ها و تجربه‌های عالی کسب کرده و می‌اندوخت.

 

وقتی خبر شورش عایشه علیه ولایت حقه علوی و اشغال بصره به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید، حضرت تصمیم به مقابله گرفت و سپاهی بزرگ فراهم می‌آید. عباس بن علی (علیهماالسلام) در کنار اصحاب پیامبر چون عمار یاسر، مالک اشتر و حجربن عدی راه بصره را پیش گرفتند. حضرت ابوالفضل در جنگ با ناکثین که جنگ جمل خوانده شد، ده سال داشتند.

 

پس از شکست ناکثین در جنگ جمل، معاویه سر به شورش برداشته و جنگ صفین به راه افتاد. در این جنگ امام حسن و امام حسین و قمر بنی‌هاشم از ابتدا ملتزم رکاب امیرالمؤمنین (علیهم‌السلام) بودند. حضرت عباس با سن کم رشادتهای وصف‌ناپذیری از خویش به نمایش گذاشته و در حمله‌ای به سپاه معاویه که منجر به آزاد کردن آب از دست محاصره دشمن شد، بازوی امام حسین (علیه‌السلام) بود.

 

در یکی از روزهای جنگ صفین، حضرت عباس در حالی که نقاب به صورتش زده بود وارد میدان نبرد شده و مبارز می‌طلبد. معاویه ابوشعتاء را به مبارزه او می‌خواند. ابوشعتاء تکبر کرده و می‌گوید: «اهل شام مرا حریف هزار اسب سوار می‌دانند» (یعنی در شأن من نیست که به مقابله این شخص ناشناخته بروم) ابوشعتاء پسران هفتگانه خود را به سوی آن نوجوان نقابدار گسیل داشت و هر مرتبه او با شجاعت تمام آنها را به خاک و خون کشید. ابوشعتاء که چنین چیزی در باورش نمی‌گنجد خشمگین شده و خود به سوی آن نوجوان حمله می‌برد ولی او نیز کشته می‌شود. سپاه معاویه از وحشت بر خود می‌لرزد و سپاه حق نیز در کمال شگفتی فرو می‌رود تا اینکه علی (علیه‌السلام) نقاب از چهره آن نوجوان برمی‌دارد و او کسی جز قمر بنی‌هاشم نبود. در نبرد با گروه خوارج در نهروان نیز قمر بنی‌هاشم جزء سرداران سپاه امام بود.

 

در فاجعه بزرگ ضربت خوردن مولا علی (علیه‌السلام) تا روز ۲۱ رمضان و شهادت آن مولود کعبه، حضرت ابوالفضل مانند سایر برادران و خواهران خود با قلبی پر از اندوه و اضطراب و دلی پرخون و چشمانی اشک‌ریز بر بستر و بالین پدر رفت و آمد می‌کرد. در این لحظات بود که به حضرت عباس و سایر فرزندان که از غیر فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) بودند فرمود: «مخالفت حسن و حسین نکنید … زود باشد که فتنه‌ها رو به شما آورد و منافقان این امت کینه‌های دیرینه خود را از شما طلب نمایند و از شما انتقام بکشند. بر شما باد صبر که عاقبت صبر نیکو است.» آنگاه رو به حسین (علیه‌السلام) نموده فرمودند: «تویی شهید این امت پس بر تو باد صبر بر بلا… » حضرت ابوالفضل را در آغوش گرفته و به سینه چسبانید و فرمود: «پسرم به زودی به وسیله تو چشم من روشن می‌گردد، پسرم هنگامی که روز عاشورا فرا رسید و بر شریعه آب وارد شدی، مبادا آب بیاشامی در حالی که برادرت تشنه است». سپس حسین (علیه‌السلام) را خواستند و دست او را در دست عباس قرار دادند و سفارش نمودند یاری برادر را.

 

پس از شهادت علی (علیه‌السلام)، حضرت امام حسن (علیه‌السلام) بر فراز منبر مسجد کوفه بالا رفته و خود را معرفی می‌نماید. امام حسین (علیه‌السلام) و سپس عباس (علیه‌السلام) که در آن زمان ۱۴ ساله بود و اهل بیت و بنی‌هاشم و سایر مردم کوفه با ایشان بیعت می‌نمایند.

حضرت عباس (علیه‌السلام) در دوران ده سال امامت برادرشان حسن بن علی (علیهماالسلام) علاوه بر تدریس و برگزاری مجالس وعظ و سخنرانی، رسیدگی به امور اجتماعی و زندگی محرومان جامعه را نیز به عهده داشت و در  کنار برادر به اداره امور مختلف می‌پرداخت. مضافاً مقام سپهسالاری امام را عهده‌دار بود و همواره ملتزم رکاب آن بزرگوار بود.

 

 در سال ۴۶ یا ۴۷ هجری قمری زمانی که حضرت قمر بنی‌هاشم ۲۰ یا ۲۱ ساله بودند، امام حسن تصمیم گرفتند همسری برای ایشان اختیار نمایند لذا لبابه دختر عبدالله بن عباس که دختر پسرعموی رسول خدا و علی مرتضی بود را برگزیدند و آن دو را به همسری یکدیگر درآوردند. عده‌ای از اهل تحقیق همسر دیگری را نیز به حضرت عباس منتسب دانسته‌اند. ثمره این دو ازدواج پنج یا شش فرزند پسر و دختر بود. فرزندان پسر به نامهای: عبیدالله و فضل و حسن و قاسم و محمد و دختری به نامه حدیقه‌النسب یا حدائق الانس. قاسم و محمد هر دو در کربلا به فیض شهادت نائل آمدند و نسل حضرت عباس فقط از فرزند گرامیش عبیدالله ادامه یافته است.

 

در جریان لشکرکشی معاویه به عراق برای جنگ با امام حسن (علیه‌السلام) حضرت ابوالفضل با اینکه بی‌صبرانه منتظر رویارویی با این دشمن دیرینه اسلام محمدی (صلی‌الله علیه و آله) بود ولی لحظه‌ای در اطاعت برادر و امام بر حق خود شک و تردید نکرد و متابعت از روش سیاسی امام را نصب‌العین خود قرار داده بود تا اینکه قرارداد صلح بین امام و معاویه منعقد شد.

 

وقتی جَعده دختر اشعث بن قیس و همسر امام مجتبی (علیه‌السلام) با توطئه معاویه آن حضرت را مسموم کرد و ایشان به جوار والدین و جد بزرگوارشان سفر کرد، امر غسل دادن و کفن و دفن آن کریم اهل بیت به دست امام حسین و قمر بنی هاشم (علیهما السلام) صورت گرفت. بنابر وصیت آن امام که دفن خود را در کنار تربت مقدس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و یا قبرستان بقیع ترسیم کرده و وظیفه بازماندگان را در این خصوص مشخص کرده بود، این امر در حال انجام بود و امام را جهت دفن به جوار مسجد‌النبی حرکت می‌دادند که عایشه به تحریک مروان و با همراهی فرزندان عثمان و شخص ابوسفیان و عده‌ای از بنی‌امیه نگذاشتند امام را در کنار جدش بخاک بسپارند و عایشه دستور تیراندازی به تابوت عزیز زهرا را صادر کرد، در این هنگام خشم مشایعت‌کنندگان تابوت امام بجوش آمده و حضرت عباس دست به قبضه شمشیر برد، اطرافیان عایشه و افراد بنی‌امیه که متوجه رگهای برافروخته حضرت شده و از کمال غیرت، شجاعت و رشادت او اطلاع داشته و شدیداً از او می‌هراسیدند به حضور امام حسین (علیه السلام) شتافته و وصیت امام حسن (علیه السلام) را که فرموده بود: «نگذارید در تشییع جنازه من خونی بر زمین بریزد» را یادآور شدند. امام حسین (علیه السلام) رو به بنی‌امیه نموده و فرمود: «اگر وصیت برادرم نبود هر آینه او را در کنار جدش دفن می‌کردم و بینی‌های شما را بر خاک می‌مالیدم…» قمر بنی هاشم در اطاعت از امام و مقتدای خویش آرام گرفت. ایشان در آن موقع ۲۴ ساله بودند.

 

در واقعه حرکت امام حسین (علیه السلام) از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا حضرت عباس قافله‌سالار و پاسدار این کاروان بود. در روز دوم یا سوم محرم سال ۶۱ هجری قمری کاروان ابی‌عبدالله به کربلا رسید. سالار شهیدان اسم آنجا را سؤال کردند به ایشان عرض کردند اینجا کربلا است. فرمود: «خدایا از کرب (سختی، رنج، اندوه) و بلا به تو پناه می‌بریم.» سپس فرمود: «اینجا محل اقامت و قلتگاه ماست. همین جا توقف کنید.» قمر بنی هاشم و علی‌اکبر (علیهما السلام) زنان را از محملها پائین آوردند.

 

لشکر دشمن بزودی آب را در محاصره و انحصار خود قرار داده و آن را از کاروان امام دریغ نمودند. امام (علیه السلام) با لشکر دشمن صحبت کرد و خود را معرفی نمود و راجع به خود از آنان سؤالاتی نمود که جواب همه آنها مثبت بود ولی آن دل سیاهان شقی بعد از شنیدن سخنان امام در جواب گفتند: «ما همه اینها را می‌دانیم ولی تو را رها نمی‌کنیم تا از تشنگی بمیری.» دختران و خواهران حضرت گریستند و صدای ایشان بلند شد. ابا عبدالله (علیه السلام) قمر بنی هاشم و امام سجاد (علیهما السلام) را فرمودند: «آنان را ساکت کنید به جان خودم سوگند، گریه فراوان خواهند داشت.»

 

حضرت عباس از این گفتگوی امام و جوابهایی که داده بودند غضبناک شده مانند صاعقه بر  انبوه دشمن چنان حمله کرد که در اندک مدتی تمامی آن جماعت را از کنار فرات راند و وارد شریعه فرات شده و اصحاب امام را به شریعه برد، آنها همه آب آشامیدند و برای خیمه‌ها آب بهمراه بردند. دیری نپائید مشکها از آب خالی شد،  تشنگی اهل بیت و اطفال قافله را می‌آزرد. آن مظهر غیرت و عطوفت بر آن شد تا برای به دست آوردن آب بار دیگر حمله نماید. سی سوار و بیست پیاده همراه او به راه افتاده و بیست مشک آب با خود برداشتند و بطرف فرات به راه افتادند. نافع بن هلال پیشاپیش قمر بنی هاشم و چهل و نه تن دیگر حرکت می‌کرد. عمر بن حجاج زبیدی مسئول نگهبانی از فرات راه را بر نافع بست و از او پرسید: «به چه کار آمده‌ای» فرمود: «آمده‌ایم آبی را که ما را از آن بازداشته‌ای بنوشیم.» گفت: «بنوش گوارایت» نافع گفت: «آیا من بنوشم ولی حسین و دیگر اصحابش تشنه باشند.» عمر بن حجاج گفت: «برای آنان نمی‌توانی آب ببری، ما را اینجا گذاشته‌اند تا نگذاریم آب به آنها برسد». همراهان علمدار کربلا توجهی به او نکردند و برای برداشتن آب به سمت فرات رفتند. عمر با جماعتی از سپاهیانش بر آنان حمله‌ور شدند ولی قمر بنی هاشم و نافع بن هلال حمله آنان را دفع کردند. اصحاب مشکها را پر آب نمودند و به خیمه‌ها بازگشتند.

 

در یکی از روزهای نزدیک به عاشورا فردی بنام مارد بن صدیق که با یزید بن معاویه قرابت و بستگی نزدیک داشت و مردی بسیار قوی هیکل و پرقدرت بود و از جنگجویان مشهور عرب به شمار می‌آمد بطوری که کسی در میدان  نبرد حریف او نمی‌شد برای اینکه در جمع خاندان و اصحاب امام وحشت ایجاد کند، در حالی که زره محکمی به تن کرده و نیزه بلندی در دست گرفته و کلاه خود مخروطی شکل بر سر نهاده و اسبی سرخ رنگ سوار شده بود به میدان آمده و مبارز طلبید. عباس بن علی بی‌درنگ به میدان شتافت. مارد گفت: «ای جوان شمشیرت را بیانداز و برگرد…» حضرت به رجزخوانی و یاوه‌گویی او پاسخ مناسب داده و خود و پدرش را معرفی کرد. حضرت با یک حمله ناگهانی مارد را غافلگیر کرده و نیزه بلند او را از دستش گرفت و فرمود: «ای دشمن خدا تو را با نیزه خودت به دوزخ روانه می‌سازم.» آنگاه چنان ضربه‌ای با نیزه به سینه‌اش نواخت که با اسب بر زمین افتاده و دست و پای اسب به هوا بلند شد. شمر ملعون که صحنه را چنین دید، نعره زد: «ای بدبخت‌ها،‌ ایستاده‌اید و تماشا می‌کنید!  زود به یاری مارد بروید وگرنه به دست این جوان کشته خواهد شد.» یکی از لشکریان به میدان آمده و اسبی را برای اینکه مارد به آن سوار شده و از مهلکه بگریزد، آورد. قمر بنی هاشم بی‌درنگ چنان با نیزه به سینه او زد که به خاک افتاده و در خون غلطید حضرت بر اسب مارد سوار شد و اسب خود را به آن بست تا به جانب اردوگاه برادر بازگردد. شمر که این شکست فاحش عصبانی‌اش کرده بود به اتفاق سنان بن اَنس و خولی و جمیل بن مالک به طرف حضرت عباس هجوم آوردند. امام که صحنه را دقیقاً زیرنظر داشت با صدای رسا فرمودند: «برادرم عباس مواظب پشت سر خود باشد.» عباس روی گردانیده و بی‌تأمل به سوی مارد مجدداً حمله برد و با ضربتی او را روانه جهنم کرد و سپس به لشکر دشمن حمله کرده و پس از کشتن تعدادی از آنها به طرف قافله بردار برگشت. نمونه اینگونه نبردهای پراکنده تا روز عاشورا چند بار بین قمر بنی هاشم و لشکر عمر سعد بوقوع پیوست.

 

 

غروب روز پنجشنبه نهم ماه محرم سال ۶۱ هجری قمری که امام با افراد خود به سخن گفتن مشغول بودند، شمر به طرف آنها حرکت کرده و وقتی نزدیک اردوگاه شد با فریاد گفت: «ای خواهرزادگان من کجائید؟» [در عرب مرسوم بود که مردان قبیله زنان آن قبیله را خواهر خود خطاب می‌کردند و چون شمر با حضرت ام‌البنین مادر حضرت عباس هم قبیله بود فرزندان ایشان را خواهرزاده خوانده است] ابی‌ عبدالله (علیه السلام) به حضرت عباس فرمود: «جواب او را بدهید». قمر بنی‌ هاشم نزدیک شمر رفته و فرمود: «چه می‌گویی مرد نفرین شده» شمر در حالیکه تبسم بر لب داشت اظهار کرد: «بیهوده مرا مورد شماتت قرار ندهید، من برای شما چند برادر، امان نامه از ابن‌زیاد دریافت کرده‌ام.  چرا خود را در معرض خطر و کشته شدن قرار می‌دهید؟ بیایید به اتفاق هم برویم». حضرت ابوالفضل (علیه السلام) با خشم از ادامه سخن او جلوگیری کرد و فرمود: «خدا تو و امانت را لعنت کند. آیا ما را امان می‌دهی و فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را امان نباشد. ما شخصی چون حسین بن علی (علیهما السلام) را رها کنیم و طاعت ملعون و ملعون‌زاده‌ها را گردن نهیم؟ لعنت خدا بر تو و ابن زیاد باد.» شمر گفت: «فریب حسین را نخورید او به امیرالمؤمنین یزید خیانت کرده…» حضرت قبضه شمشیرش را در دست می‌فشرد و حالت حمله به خود گرفته و فرمود: «فوراً از این مکان دور شو وگرنه تو را خواهم کشت. بریده باد زبانت که چنین کفرآلود است.» برادارن حضرت نیز با او همصدا شدند. شمر توقف را جایز ندانست و شتابان به لشکر خود بازگشت.

  

سیدالشهداء (علیه السلام) در غروب شب عاشورا بعد از نماز در جمع اهل بیت و اصحاب خود شروع به سخن گفتن نموده و بعد از حمد و سپاس خداوند متعال فرمودند: «من حقاً اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و نه اهل بیتی نیکوکارتر و راسخ‌تر در پیوند رحم از اهل بیت خودم سراغ ندارم، پس خداوند شما را از طرف من به بهترین جزایی پاداش دهد. آگاه باشید که من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم، پس همگی بروید که عقد بیعت را از شما گسستم و نسبت به خود چیزی بر گردن شما ندارم. اینک شب فرا رسیده و پوشش آن شما را فرا گرفته است آن را چون شتر راهواری بگیرید و متفرق شوید.» امام ساکت شد و برای آنکه شرم حضور نکنند روی از جمع برگرفت تا آنها که می‌خواهند آسوده‌تر جدا شده و بروند، عده‌ای برخاسته و رفتند.

  

قمر بنی هاشم در حالی که از شدت غیرت و هیبت می‌لرزید برخاسته و عرض کرد: «خداوند آن روز را نیاورد که ما دچار چنین گناهی شویم، اگر چنین امری پیش آید و ما شما را رها کرده و زنده به مدینه بازگردیم در جواب مردم چه بگوییم؟! بگوییم مولا و سرور، پدر و برادر و عموی خود را که شریفترین افراد عالم بود یکه و تنها گذاردیم؟! هیهات، هیهات، مولای من به ذات پروردگار سوگند نه تنها تا آخرین قطرة خون خود در کنار تو خواهم جنگید بلکه فرزندان و برادران خود را نیز در راه تو فدا خواهیم کرد. آیا جان ما از جان تو عزیزتر است؟!‌ یا می‌خواهیم پس از تو باز  هم در این دنیا باقی مانده زندگی کنیم؟! خدا نخواسته باشد که چنین عمل ناشایستی از ما سربزند و از کنار حضرتت پراکنده شویم.» پس از قمر بنی‌هاشم دیگران نیز با زبانی اعتذارآمیز سخنانی عرضه داشتند.

 

آن شب حضرت عباس با جلال و شکوه و وقار خاص خود به پاسداری و نگهبانی خیمه‌ها و افراد پرداخته و تا صبح لحظه‌ای به خواب نرفتند.

صبح عاشورا اصحاب به میدان کارزار وارد شده و پس از رشادتها و شهامت‌های بی‌مانند به فیض شهادت رسیدند. پس از شهادت اصحاب باوفای اباعبدالله، علی‌اکبر (علیه‌السلام) اولین شخص از اهل بیت بود که به شهادت رسید. حضرت عباس (علیه‌السلام) رو به برادرانش کرد و فرمود: «به میدان بروید و در جهاد بر من سبقت گیرید و جان خود را فدای امام و سید خود نمایید.» برادران حضرت و فرزندان ام‌البنین بپاخاسته و ابتدا عبدالله بن علی به میدان رفت و به دست هانی بن ثبیت حضرمی به شهادت رسید. پس از او جعفر بن علی به دست همان ملعون و یا به قولی خولی اصبحی به شهادت رسید. سپس عثمان بن علی – که امیر مؤمنان او را همنام عثمان بن مظعون (رضی‌الله‌عنه) صحابی بزرگوار رسول خدا نام گذارده بود – به دست خولی بن یزید شهید شد. آنگاه حضرت عباس فرزند دلبند خود محمد که مورد علاقه شدیدش بود به حدی که او را از خود جدا نمی‌کرد، خوانده و شمشیر به کمرش بست و فرمود: «ای نور چشم از این جهان پرمحنت به سوی جهان جاودان رهسپار شو که ساعتی بعد به تو ملحق خواهم شد.» محمد با امام و پدر گرامیش وداع نمود و به صحنه کارزار وارد شد تا اینکه پس از مجاهدت به اجداد طاهرینش ملحق شد. گفته‌اند شهادت این جوان ۱۴ یا ۱۵ ساله قمر بنی هاشم را سخت غمگین کرد و امام در شهادتش گریه بسیار نمود و ‌فرمود: «جانم به فدای تو ای پسر برادر».

 

در کتاب تذکره الشهداء، مرحوم ملاحبیب الله شریف کاشانی عقیده دارد که علاوه بر محمد، قاسم فرزند دیگر حضرت عباس (علیه‌السلام) نیز در کربلا شهید شد.

 

سقای اهل بیت بنا به وعده‌ای که به امام خود داده بود مبنی بر اینکه صبح عاشورا به طرف فرات خواهد رفت و برای اهل خیام آب خواهد آورد، مشکی برداشته و پس از دعا و استعانت از خداوند، پیشانی امام را بوسید و به طرف رودخانه حرکت کرد. وقتی به شریعه فرات رسید آب را در محاصره کامل دشمن دید به رسم برادر و پدر خود شروع به نصیحت و موعظه لشکر دشمن کرد ولی آنها که قساوت قلبشان را فرا گرفته بود و گوش و چشم آنان را کروکور کرده بود، دادن آب را منوط به بیعت امام با یزید کردند. حضرت بازگشت و شرح ماجرا را به امام عرضه داشت و اجازه رفتن به میدان نبرد را نمود. امام فرمود: «حال که عازم میدان جنگ هستی برای این کودکان آبی بیاور که از تشنگی بی‌تاب گردیده‌اند.» حضرت مشک را مجدداً بر دوش گرفت و عازم فرات شد. چون شیری غران وارد شریعه فرات شد. آبی بر کف گرفت ولی با خود گفت سوگند به خدا از آب ننوشم تا فرزندان برادرم را سیراب نمایم. مشک را پر از آب نمود و به طرف خیمه‌ها راند در این وقت کمانداران راه را بر او بستند و حضرت را به صورت گرداگرد محاصره کردند، حضرت حمله می‌کرد و در هر حمله تعدادی را به درک واصل می‌نمود، ناگاه نوفل ازرق یا به اعتباری یزید بن رُقاد جَهنَی یا به روایتی زید بن ورقا به اتفاق حکیم بن طفیل که پشت نخل کمین کرده بودند بیرون آمده و بنابر قولی فردی به نام ابرص بن شیبان ضربتی به حضرت زده و دست راست او را قطع کردند. حضرت شمشیر را با دست چپ گرفته و به نبرد ادامه داد تا اینکه دست چپ حضرت نیز ضربه سنگینی خورده و قطع شد، پرچم را به سینه چسبانید و مشک را به دندان گرفت.

 

به دستور فرماندهی سپاه کوفه، تیراندازان شروع به پرتاب تیر کردند، تیری به مشک اصابت کرده و آن را سوراخ نموده و آب آن ریخت. تیری بر سینه حضرت فرود آمد و تیر دیگری بر چشم شریفش نشست. حضرت می‌کوشید تیر را از چشم بیرون آورد ولی نتوانست در این موقع عمود آهنینی بر سر مبارک فرود آمد و تا پایین ابروان را شکافت، طاقت آن قمر منیر تمام شده و از اسب بر زمین افتاد. حضرت اباعبدالله گویا صدای کمک برادر را می‌شنود، شتابان به سوی او تاخت دشمن از ترس پا به فرار گذاشت. امام برادر علمدار خود را غرق در تیر و خون یافت و بر بالین خونین برادر فرمود: «ای عباس الان پشتم شکست و چاره‌ام رو به کاستی رفت و دشمن زبان به سرزنشم گشود.» خون از چشمان عباس پاک کرد. عباس در لحظه آخر گریه می‌کرد، امام فرمود: «ای برادر چرا گریه می‌کنی؟» عرض کرد: «ای برادر و ای نور چشمم چگونه گریه نکنم که مثل شما کنارم آمده و سرم را از خاک برداشته، بعد از ساعتی چه کسی سرتان را از خاک برمی‌دارد و صورتتان را از خاک پاک خواهد کرد.» این بگفت و جان پاک به جانان تسلیم کرد. امام فریادی کشیده و فرمودند: «برادرم عباس عمر کوتاه من در گریه بر تو خواهد گذشت.»

 

رفتی و بردی ز دل صبر و شکیب
از حسینت کی جدایی داشتی
بی‌تو یک ساعت دلم با خویش نیست
زان نمی‌گویم که کی بینم تو را
تا ز پا افتادی و رفتی ز دست
پیش از این از بیم تیغت صبح و شام
دیگر امشب خواب راحت می‌کنند
لیک چشم هر یک از اطفال زار
اهل بیتم دیده بر راه تواند
قد برافرازی علی را یادگار
بی‌تو ای میر سپاهِ تشنه کام
گر بگویم شد علمدارم شهید
گر بدین حالت سکینه پی برد
 

 

 

خوب بنهادی برادر را غریب
چون چنین تنها مرا بگذاشتی
گرچه یک ساعت جدایی بیش نیست
چون که من هم می‌رسم از پی تو را
تیر هجرانت مرا در دل نشست
خواب راحت بود بر دشمن حرام
شادمانی زین جسارت می‌کنند
هست زین پس کوکبی شب‌زنده‌دار
بی‌خبر از قتل ناگاه تواند
کودکانم را برآر از انتظار
با چه رویی رو کنم اندر خیام؟
محشری دیگر شود از نو پدید
در حرم چون گُل گریبان می‌درد
 

 

 

حضرت سیدالشهداء با دلی شکسته و صورتی غرق اندوه و چشمانی اشک‌ریز در حالی که اشکهایشان را پاک می‌کردند تا اهل حرم ایشان را گریان مشاهده نکنند به سوی خیمه‌‌ها حرکت نمود. برای اینکه خبر شهادت برادرش را به نحوی به اطلاع اهل بیت برساند، عمود خیمه عباس را خواباند. غوغا و شیون اهل حرم، عرش الهی را به لرزه درآورد و ملائکه آسمان و زمین از دیده خون باریدند.

 

پس از رسیدن اهل حرم به شام، فرماندهان سپاه یزید آنچه را غارت کرده بودند در مقابل یزید به نمایش گذاشتند. نظر یزید به پرچم علمدار کربلا افتاد و بهت‌زده به آن می‌نگریست، از روی حیرت پرسید: «این پرچم را چه کسی حمل می‌کرد؟» گفتند: «عباس پسر علی و برادر حسین» یزید سه بار از جای برخاست و نشست سپس به حاضران گفت: «به این پرچم بنگرید که بر اثر ضربات و صدمات هیچ جای آن سالم نمانده  جز دستگیره آن که پرچمدار آن را با دست حمل می‌کرده است.» یعنی تا آخرین لحظه که دست در بدن داشته پرچم را رها نکرده است.

 

امام سجاد (علیه السلام) می‌فرماید: «خدا عمویم عباس را رحمت کند، ایثار کرد و جان خویش را فدای برادر نمود. در راه یاری او دو دستش را قطع کردند و خداوند در عوض دو بال عنایت فرمود که با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز می‌کند و در روز قیامت، عباس در نزد خدا مقام و منزلتی دارد که تمام شهدا بر آن غبطه می‌خورند و آرزوی مقام او را می‌کنند.»

 

سلام و صلوات خدا بر اباالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان و حامی سالار شهیدان و ساقی اهل بیت نبوت، جوانمردِ فرزند جوانمرد و برادر جوانمرد، همو که جوانمردی در محضر او جوانمردی آموخت و لعنت و نفرین و عذاب بی‌پایان الهی بر قاتلین و ظالمین او.


برچسب‌ها:
[ شنبه 28 دی 1392برچسب:, ] [ 18:29 ] [ amir ] [ ]

حسين(علیه السلام) حضور داشتند؟

پرسش :

 چگونه است با اينكه حضرت زينب(علیها السلام) خود داراي شوهر و فرزند بوده اند ولي در حادثه كربلا به همراه امام حسين(علیه السلام) حضور داشتند؟

 

 

پاسخ :

 براى روشن شدن جواب به چند مطلب بايد توجه شود:

الف( شوهر زينب كبرى عبدالله پسر جعفر طيار و برادرزاده حضرت على عليه السلام است. عبدالله در حبشه متولد شد و پس از اينكه پيامبر اسلام به مدينه هجرت كرد به همراه پدر و مادرش به مدينه آمدند و عبدالله به همراه پدر و مادرش در خدمت پيامبر بودند. عبدالله شخصيتى بود بسيار بزرگوار و صاحب ايمان قوى. او عاشق حضرت على عليه السلام بود و پس از آن حضرت در خدمت امام حسن عليه السلام و پس از آن در خدمت امام حسين عليه السلام بود. عبدالله در جنگل جمل، جنگ صفين و جنگ نهروان همراه على عليه السلام با نيروهاى مخالف جنگيد و به علت كورى چشمهايش نتوانست شخصا در كربلا حاضر شود.(1)

ب( وقتى كه امام حسين عليه السلام تصميم گرفت به مكه برود، زينب كبرى همسر عبدالله از همسرش اجازه خواست كه با برادرش به مكه برود و عبدالله هم اجازه داد و از همان لحظه زينب به خانه برادرش امام حسين عليه السلام آمد و آماده خروج شد. زينب كبرى عليها السلام، عاشق برادرش حسين بود و براى همين برخى از بزرگان آورده اند كه وقتى على عليه السلام دخترش زينب را به برادر زاده اش عبدالله تزويج كرد، با او شرط كرد كه اگر زينب خواست با برادرش حسين به سفر برود، مانع نشود و عبدالله هم پذيرفت.(2) و در رياحين الشريعه آورده است كه زينب كبرى از كودكى عاشق حسين بود و براى همين وقتى كه همسر عبدالله شد گفت: همسر تو مى شوم به شرط اينكه اجازه بدهى من هر روز حسين را ببينم. عبدالله هم قبول كرد.(3) شهيد آيت الله دستغيب در كتاب »زندگانى زينب كبرى« به نقل از رياحين الشريعه آورده است كه وقتى على عليه السلام زينب را به همسرى عبدالله در مى آورد دو شرط با عبدالله كرد. يكى اينكه اجازه دهد زينب هر روز حسين را ببيند و دوم اينكه اگر حسين به سفر رفت و زينب خواست با او برود، اجازه رفتن بدهد و عبدالله هم اين دو شرط را قبول كرد.(4) اصولا عبدالله ابن جعفر در برابر امام حسين عليه السلام تسليم كامل بود و امام حسين را امام معصوم و همه كاره خود مى دانست. حتى وقتى كه معاويه به مروان نوشت كه به خانه عبدالله ابن جعفر برو و دخترش ام كلثوم را براى پسرم يزيد خواستگارى كن و مروان هم آمد و خواستگارى كرد، عبدالله به مروان گفت: ازدواج دخترم، به من مربوط نيست، به سرورمان حسين ابن على مربوط است. و امام حسين عليه السلام هم پاسخ منفى به مروان داد و ام كلثوم را به همسرى پسر عمويش قاسم در آورد.(5)

همان طورى كه امام حسين عليه السلام مسؤوليت بزرگ الهى به عهده داشت زينب هم چنين بود و او مى بايستى به همراه امام حسين عليه السلام باشد. زينب كسى است كه امام حسين عليه السلام در كربلا براى پس از خودش او را جانشين خود ساخت و امام سجاد عليه السلام هم او را جانشين خود كرده بود.(6) پس نمى شود زينب كبرى در اين سفر نباشد و جالب توجه اين است كه زينب با اينكه همسر دارد ولى همراهى برادرش حسين را بر ماندن در كنار شوهرش ترجيح مى دهد و شوهرش هم به اين سفر راضى مى شود.(7) و اين از افتخارات زينب كبرى و عبدالله است كه در اين امر مهم شركت مى كنند. عبدالله نه تنها همسر خود را با امام حسين عليه السلام فرستاد بلكه دو پسرش محمد و عون را هم با امام حسين فرستاد و به آنان سفارش كرد كه در ركاب امام حسين عليه السلام بجنگند و آنان نيز چنين كردند و روز عاشورا هر دو در برابر چشمان مادر به شهادت رسيدند.(8) آورده اند كه روز عاشورا محمد پسر عبدالله ابن جعفر، ده نفر از دشمنان را كشت و به شهادت رسيد و عون پسر ديگر عبدالله و زينب كبرى، سه سواره را كشت و 18 پياده را و پس از آن به شهادت رسيد.(9)

در زيارت ناحيه از زبان حضرت مهدى عليه السلام درباره پسران زينب كبرى و عبدالله آمده است: »السلام على عون بن عبدالله بن جعفر الطيار السلام على محمد بن عبدالله بن جعفر«(10)


برچسب‌ها:
[ شنبه 28 دی 1392برچسب:, ] [ 18:25 ] [ amir ] [ ]

سرگذشت قاتلان امام حسين(ع)؟

در پاسخ به سوال جنابعالي بهتر است به جريان قيام مختار و چگونگي مجازات قاتلان امام حسين(ع) توسط مختار اشاره اي داشته باشيم.
مختار ابن ابو عبيده ثقفي در سال اول هجرت متولد شد و جنگجوئي شجاع بود. او به همراه پدرش , در سيزده سالگي در يكي از جنگ ها شركت كرد. مختار مردي عابد و زاهد بود. پدر او در يكي از جنگها به شهادت رسيد و تحت سرپرستي عمويش سعد قرار گرفت . خانواده او به سرپرستي عمويش به كوفه هجرت كردند. علي (ع ) كوفه را مركز خلافت قرار داد. آن حضرت عموي مختار را استاندار مدائن كرد و مختار نيز در كنار عمويش در آن جا ساكن شد. مختار پس از شهادت علي (ع ) به بصره رفت و مدتي در آنجا ماند. پس از مدتي دوباره به كوفه آمد. وقتي كه مسلم بن عقيل از سوي امام حسين (ع ) به كوفه رفت , در منزل مختار سكونت كرد و به خاطر همكاري با مسلم بن عقيل به زندان انداخته شد.
عبدالله عمر خواهر مختار, صفيه را به زني گرفت و به اين ترتيب مختار فاميل عبدالله بن عمر شد. مختار در زمان وقوع حادثه كربلا در كوفه زنداني بود. خاندان مختار از شيعيان مخلص اهلبيت (ع ) بودند. عموي مختار سعد بن مسعود ثقفي صحابه پيامبر و از شخصيتهاي بزرگ اسلامي بشمار مي رفت . عمويش در همه ي مراحل در كنار علي (ع ) بود. حضرت امام باقر(ع ) توجه خاصي به مختار داشت . روزي به پسر مختار فرمود: خداوند پدرت را رحمت كند, او حق ما را گرفت , قاتلين ما را كشت و به خونخواهي ما قيام كرد. امام صادق (ع) فرمود: پس از حادثه كربلا, هيچ بانوئي از بانوان خاندان ما, خود را آرايش نكرد تا آنكه مختار سر عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد را براي ما به مدينه فرستاد. ميثم تمار و مختار هر دو در كوفه زنداني بودند. روزي ميثم به مختار گفت : تو از زندان آزاد مي شوي و اين عبيدالله ستمگر را مي كشي و پاي خود را روي صورت او مي گذاري . ميثم و مختار هر دو به اعدام محكوم شدند ولي مختار به وساطت عبدالله بن عمر كه شوهر خواهرش بود از اعدام و زندان نجات يافت . اين , خلاصه اي است درباره خود مختار.
خروج مختار:
مقدمات قيام , قبلا آماده شده بود و نيروهاي انقلابي در آمادگي كامل بسر مي بردند. هنگام غروب , ابراهيم اشتر كه مرد شماره ي 2 انقلاب بود, بالاي مناره ي مسجد رفت و اذان گفت . نيروهاي وفادار به انقلاب به سوي مسجد روان شدند و پشت سر ابراهيم اشتر, فرمانده نيروهاي جنگي مختار, نماز خواندند. پس از نماز به دستور ابراهيم اشتر, جمعيت حاضر در مسجد, با هم به سوي خانه مختار, فرمانده كل نيروهاي انقلابي, حركت كردند. رئيس شهرباني كوفه خود را به سرعت به استاندار رساند و به او گفت : به زودي مختار قيام خواهد كرد, بايد مراقب باشي. استاندار كوفه عبدالله بن مطيع بود كه از سوي عبدالله بن زبير نصب شده بود. روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال 66 هجري قمري از سوي عبدالله بن مطيع در كوفه حكومت نظامي برقرار شد. رئيس شهرباني به همه ي نقاط حساس و مهم كوفه, نيروي نظامي اعزام كرد و مراكز مهم نظامي تحت مراقبت شديد قرار گرفت. از سوي استاندار عبدالرحمن بن سعيد مأمور حفظ ميدان سبيع شد, كعب بن ابي كعب مأمور كنترل ميدان بشر گرديد, شمر بن ذي الجوش مراقب ميدان سالم بود, عبدالله بن مخنف مسؤول حفظ ميدان صائدين شد, ابوحوشب مسؤول كنترل ميدان مراد شد و ثبث بن ربعي به خارج شهر به نقطه اي به نام شوره زار اعزام شد. اين مسؤولان هر كدام نيروهاي جنگي ورزيده اي در اختيار داشتند و به اين ترتيب همه جاي كوفه تحت كنترل اينها درآمد. ابراهيم اشتر همچنان به طرف خانه مختار در حركت بود و او مي ديد كه شهر در كنترل نيروهاي استاندار است ولي بدون هيچگونه ترس به اين عمل خود ادامه داد. حميد بن مسلم مي گويد: شب سه شنبه بود كه به طرف خانه مختار حركت كرديم. به خانه عمرو بن حريث رسيديم, تعداد ما در حدود يكصد نفر بود, همه مسلح بوديم, شمشيرهايمان زير لباسمان بود, زره هم پوشيده بوديم. حركت كرديم تا به خانه سعيد بن قيس رسيديم, از آن خانه هم گذشتيم تا به خانه اسامه رسيديم. ما به طرف باب الفيل پيش رفتيم تا به خانه مختار برسيم. ما درست به سوي قلب دشمن مي رفتيم. همچنان به پيش مي رفتيم كه ناگهان فرمانده نيروهاي دشمن راه را بر ما بست و گفت: چه كاره ايد؟ كجا مي رويد؟ ابراهيم گفت : من ابراهيم هستم فرزند اشتر. رئيس پليس گفت : اين افراد مسلح كيستند؟ شما مشكوك هستيد و نمي گذارم برويد. ابراهيم گفت : اي بي پدر برو كنار. رئيس پليس گفت : هرگز نمي شود. مردي پشت سر رئيس پليس بود به نام ابوقطن و ابراهيم با او سابقه ي دوستي داشت. ابراهيم به او گفت: اي ابوقطن بيا جلو. او فكر كرد كه ابراهيم مي خواهد از او بخواهد كه اين رئيس مانع حركت ما نشود. ابوقطن جلو آمد و ابراهيم ناگهان نيزه او را گرفت و گفت: عجب نيزه اي است ها؟! ناگهان نيزه را در گلوي رئيس پليس فرو برد و او را از پا درآورد و همراهان ابراهيم سر او را از بدن جدا كردند. نيروهاي تحت فرماندهي رئيس پليس وقتي اوضاع را چنين ديدند صحنه را ترك كردند. برخي از آن نيروها اين جريان را به اطلاع استاندارد كوفه رساندند.
ابن مطيع پسر رئيس پليس را رئيس پليس كرد. ما رفتيم تا به خانه مختار رسيديم و جريان را به او گفتيم. ابراهيم به مختار گفت: بايد همين امشب برنامه را شروع مي كنيم و مختار گفت: خداوند تو را به خير و خوبي مژده بدهد. در همان شب, قيام رسما اعلام شد. عمليات قيام در سه مرحله خلاصه مي شد: الف. آزادسازي كوفه ب. سركوب ضد انقلاب داخلي ج. آماده سازي نيروي كافي براي جنگ با نيروهاي شام.
فرمان قيام مختار رسما فرمان قيام را صادر كرد و مسؤوليت هر يك از فرماندهان مشخص شد. وضع شهر كوفه غيرعادي است, آثار تشنج در همه جا پيداست. فرياد ((يا لثارات الحسين)) به گوش مي رسد. خود مختار لباس رزم بر تن كرد. مردم از هر سو به انقلابيون مي پيوستند. گاهي در مدخل شهر درگيري پيش مي آيد. ثيث بن ربعي نزد استاندار رفت و او را به جنگ تشويق كرد. مختار دستور داد نيروهاي انقلابي بيرون بريزند و حركت كنند. نيروهاي انقلابي گروه گروه به محله ديرهند آمدند و زير پرچم مختار و ابراهيم قرار گرفتند. برخي از رؤساي قبايل اطراف داخل كوفه شدند و خود را به نيروهاي مختار رساندند. اكثر مردم عراق آن زمانها ايراني بودند. ايرانيان نيز به مختار و ابراهيم پيوستند. صبح شد, رهبر قيام مختار جلو ايستاد و نماز را به جماعت اقامه كرد. از سوي استاندار كوفه منادي ندا داد: اي مردم كوفه هر كس امشب به مسجد كوفه نيايد خونش هدر است. جمعيت زيادي به مسجد رفتند. ابن مطيع تعدادي از سران قبال كوفه را مأموريت داد تا هر كدام گروهي را فرماندهي كنند. ابن مطيع بيشتر سران و فرماندهان خود را از قاتلين كربلا انتخاب كرد و نيروهاي خود را به اين صورت سازماندهي كرد:
1. شبث بن ربعي به فرماندهي چهار هزرا نفر انتخاب شد.
2. راشد, رئيس پليس , به فرماندهي چهار هزار نفر,
3. شداد بن ابيجر به فرماندهي سه هزار نفر,
4. عكرمه بن ربعي به فرماندهي سه هزار نفر
5. عبدالرحمن بن سويد به فرماندهي سه هزار نفر.
مختار ابراهيم اشتر را با 900 پياده نظام و نعيم بن هبيره را با 900 نفر به طرف مقر فرماندهي دشمن روانه كرد. مختار به آنان گفت: برويد, با دشمن روبرو شويد, هنگامي كه به دشمن رسيديد با نيروهاي پياده درگير شويد و حمله را شروع كنيد. مواظب باشيد هدف تيراندازان قرار نگيرد. مختار تأكيد كرد: به مقر خود باز نگرديد تا پيروز شويد يا همه كشته شويد. اين 1800 نفر به جنگ راشد رفتند كه چهار هزار نفر نيرو در اختيار داشت.
مختار يزيد بن انس را با 900 نفر به سوي نيروهاي شبث بن ربعي فرستاد كه چهار هزار نفر بودند. نيروهاي مختار و ابن مطيع با هم درگير شدند. درگيريها در همه جبهه ها به شدت ادامه يافت و آخر سر نيروهاي استاندار كوفه شكست خوردند و خود استاندار شبانه به صورت مخفي و در لباس زنانه از قصر فرار كرد و به اين ترتيب كوفه تسخير شد و بسياري از نيروهاي غيرانقلابي و ضدانقلابي به نيروهاي مختار پيوستند. مختار در كوفه يك حكومت شيعي انقلابي تشكيل داد. تشكيل اين حكومت بر اساس مكتب اهلبيت و با اجازه ي آنان صورت گرفت. روز جمعه بود, همه در نماز جمعه حاضر شدند.
مختار در خطبه هاي نماز جمعه گفت : اي مردم كوفه! من از جانب اهلبيت پيامبر مأموريت يافته ام تا به خونخواهي امام مظلوم حسين بن علي و شهداي كربلا قيام كنم و انتقام خون آن گلگون كفنان را بگيرم و تا آخرين نفس اين هدف را تعقيب خواهم كرد. پس از سخنراني مردم گروه گروه با مختار بيعت كردند. مختار پس از تصرف كوفه و عادي شدن اوضاع به سازماندهي نيروهاي انقلابي پرداخت. ابراهيم بن اشتر نخعي را فرمانده كل نيروهاي مسلح كرد, عبدالله بن كامل را رئيس كل شهرباني كرد و ابو عمره كياني را هم فرمانده گارد مخصوص كرد. پس از اين, عبدالله بن حارث نخعي را استاندار ارمنيه, محمد بن عمير را استاندار آذربايجان, عبدالرحمن بن سعيد را استاندار موصل, اسحاق بن مسعود را استاندار مدائن, قدامه بن ابي عيسي را فرماندار بهقباد بالا, محمد بن كعب را فرماندار بهقباد مياني, حبيب بن منفذ را فرماندار بهقباد پاييني و سعيد بن حذيفه را استاندار حلوان كرد. مختار پس از تسلط بر اوضاع خودش قضاوت مي كرد و از صبح تا غروب قضاوت مي كرد و بعد از مدتي عبدالله بن مالك را قاضي قرار داد. روزها و شب ها مي گذشت و در اين ميان نيروهاي ضدانقلابي مخفيانه خود را سازماندهي مي كردند. پس از آنكه قوت يافتند, ناگهان وضع كوفه را به هم زدند. جنگ در كوفه آغاز شد و بسيار خطرناك گرديد. مختار در محاصره قرار گرفت. ابراهيم اشتر به كوفه بازگشت و اين امر روحيه ي دشمن را ضعيف و در پايان به شكست دچار ساخت. اين بار پانصد نفر از ضدانقلاب ها اسير شدند. اين اسيران دست بسته به مقر مختار آورده شدند. آنان را از مقابل مختار عبور مي دادند و در ميان آنان هر كس كه در حادثه كربلا دست داشت, مجازات مي شد. از ميان اين پانصد نفر, 248 نفر از عوامل حادثه كربلا بودند. فرمان اعدام اين 248 نفر صادر شد. همه را گردن زدند.
پس از اين ماجرا آنان كه در قتل امام حسين(ع) دست داشتند مخفي شدند. مختار فرمان داد, قاتلان امام حسين را تعقيب كنيد. در پي اين فرمان عمليات تعقيب و دستگيري قاتلان كربلا شروع شد. ده نفر از قاتلان حادثه كربلا كه بر بدن امام حسين اسب تاخته بودند دستگير و به پشت خوابانده شدند. آنان را به زمين ميخ كوب كردند و اسب ها را با نعل آنقدر بر آنان تاختند كه به هلاكت رسيدند. شمر شتر امام حسين را كه مخصوص امام حسين بود, به عنوان غنيمت به كوفه آورده و آن را به شكرانه كشتن امام حسين ذبح كرده و بين دشمنان اهلبيت تقسيم كرده بود. به دستور مختار آن خانه ها شناسائي شدند و خراب كردند و كساني را كه با آگاهي از گوشت آن شتر خورده بودند, اعدام كردند.
به روايتي شمر بن ذي الجوشن در حال فرار زخمي و اسير شد. مختار دستور داد او را گردن زدند و بعد بدن او را در روغن جوشان افكندند. بجدل بن سليم كه انگشتر امام را از دست امام در آورده و غارت كرده بود, دستگير شد. مختار دستور داد انگشتانش را قطع كردند, دو پايش را هم قطع كردند و در همان حال مرد. خولي كه سر امام حسين را به كوفه برده بود, دستگير شد. مختار دستور داد كه او را در مقابل خانه اش كشتند و جسدش را آتش زدند. سنان بن انس كه روز عاشورا بر بدن امام حسين نيزه مي زد و مي توان گفت كه يكي از قاتلان اصلي امام حسين است , دستگير شد. او را دست بسته نزد مختار آوردند. مختار دستور داد: اول انگشتان او را ببريد, سپس دو دستش را, سپس دو پايش را و زنده زنده داخل روغن جوشان بيندازيد.
حكيم بن طفيل كه امام را با تير مي زد و قاتل حضرت عباس است, دستگير شد و نيروهاي انقلابي خودشان او را تيرباران كردند چون ترسيدند كه عدي از مختار عفو او را بخواهد. حرمله كه علي اصغر را كشته بود, دستگير و نزد مختار آورده شد, مختار دستور داد اول دو دست او را قطع كردند, سپس دستور داد دو پايش را هم بريدند و پس از آن او را آتش زدند و به اين ترتيب قاتلان امام حسين هم كيفر خود را ديدند.
براي آگاهي كامل, به كتاب ((ماهيت قيام مختار بن ابي عبيد)) نوشته سيد ابوفاضل اردكاني, از انتشارات مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي, مراجعه شود. اين توضيح مختصر, از اين كتاب برداشته شده است.
عمر بن سعد از سوي مختار امان نامه اي داشت و آن را به صورت کامل رعايت نکرد و براي همين مختار دستور داد به خانه او رفتند و او را کشتند و پسرش را هم که از فرماندهان نيروهاي دشمن بود، به قتل رساندند.


برچسب‌ها:
[ شنبه 28 دی 1392برچسب:, ] [ 18:23 ] [ amir ] [ ]

همسر حضرت عباس (ع) که بود و آیا ایشان فرزند هم داشتند و آنها در کربلا بودند؟ چگونه از دنیا رفتند؟

 

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و روحی فداه، با دختری به نام «لبابه» ازدواج نمود.

لبابه، دختر «عبیدالله بن عباس»، پسر عموی پیامبر اعظم (صلوات الله علیه و آله) بود. مادر لبابه، «ام حکیم جویری» نام داشت که «دختر خالد بن قرظ کنانی» بود.

نه تنها پدر و مادر لبابه هر دو اهل ایمان و فضل بودند، بلکه شخص خانم لبابه نیز از با تربیتی که در خانه والدین و سپس خانه‌ی حضرت عباس (ع) یافته بود، خود از بزرگان اهل فضیلت به شمار می‌آمد.

ظاهراً آن حضرت در سن بیست سالگی با خانم لبابه ازدواج کردند. حاصل این ازدواج دو پسر به نام‌های «عبیدالله و فضل» بود و البته در برخی تواریخ از دو فرزند دیگر به نام‌های «محمد و قاسم» نیز نام برده‌اند. و اسنادی دال بر شهادت محمد در کربلا وجود دارد. و برخی اقوال دیگر تأکید دارند که فرزندان ایشان هیچ کدام در کربلا حضور نداشتند. هیچ سندی دال بر این که همسر ایشان در کربلا حضور داشته باشد نیز وجود ندارد، مضافاً بر این که نام ایشان جزء اسرای کربلا نیز ثبت نگردیده است.

بنا بر اسناد تاریخی، لبابه سال‌ها پس از شهادت همسرش، به عقد فرزند امام حسن علیه‌السلام به نام «زید» درآمد و از این ازدواج فرزند دختری به نام «نفیسه» به دنیا آمد و برخی اقوال فرزندی به نام «حسن» را حاصل دیگر این ازدواج می‌دانند و معتقدند «حسن بن زید» فرزند حضرت عباس (ع) نیست، بلکه نوه‌ی امام حسن علیه السلام است.

در هر حال در اقوال مستند تاریخی آمده است: عبید الله فرزند عباس که کنیه اش ابومحمد بود، شخصیتی با کمال ، ورع ، سخی، شجاع و بامروت به حساب می آمد که در سن 55 سالگی درگذشت و فرزندان حضرت عباس نسبشان به او می رسد. و ملاقات ایشان با امام سجاد علیه‌السلام نیز دلیل دیگری بر زنده بودن این فرزند پس از واقعه‌ی کربلا دارد.

یکی از فرزندان عبیدالله، ابو محمد حسن اکبر می‌باشد که از علما و محدثان بزرگ اسلام است. او دارای 8 پسر بود که پراکنده شدن آنها در سرزمین مختلف اسلامی چون: حجاز، مصر، فارس، بغداد، بصره، شام، مغرب، سمرقند و یمن، سبب گردید تا اولاد و نسل آن حضرت در کشورهای مختلف گسترش یابد و بسیاری از آنان نیز از شخصیت‌های برجسته‌ی علمی، سیاسی، قضایی و ... بوده‌اند.

بر اساس اسناد تاریخی، عبیدالله در سن 55 سالگی از دنیا رفت، اما از تاریخ رحلت خانم لبابه،‌ اطلاع دقیقی نداریم.
 


برچسب‌ها:
[ شنبه 28 دی 1392برچسب:, ] [ 18:22 ] [ amir ] [ ]

حضرت عباس وقتی دید بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند به برادرانش (عثمان – جعفر- عبدالله) فرمود پیش از من به میدان بروید و فدا شوید تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش بچشم ببینم. همگی به نوبت اطاعت كردند و بعد از اذن از امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند وقتی حضرت ابوالفضل(ع) تنهایی خودش را می بیند جلو می آید و عرض می كند مولا به من اجازه بدهید منهم بروم امام گریه سختی نمودند و فرمودند تو علمدار من هستی حضرت عباس(ع) عرض كرد دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده از زندگانی دنیا بیزارم می خواهم از این گروه منافق خونخواهی كنم مولا فرمود حال كه می خواهی بروی، برو مقداری آب برای فرزندان بیاور، قبلا به حضرت عباس لقب سقا داده بودند برای اینكه یكی دو نوبت در شبهای گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشكند و برای اطفال آب بیاورد و اینطور نبود كه سه شبانه روز در آن گرمای عراق آب نخورده باشند بلكه سه شبانه روز آب برای آنها ممنوع بود و شریعه فرات را بسته بودند حتی شب عاشورا، آب تهیه كردند و غسل شهادت نمودند وقتی امام به حضرت عباس فرمود حالا كه عزم رفتن داری برو آب بیاور حضرت عباس عرض كرد چشم. ببینید چقدر منظره باشكوهی است چقدر عظمت و شجاعت و دلاوری و انسانیت و معرفت و شرافت و فداكاری یك تنه خودش را به جمعیت سر تا پا مجهز به سلاح می زند در برابر سپاه دشمن می ایستد و به پند و اندرز می پردازد ولی آنها را سودی نمی بخشد عباس(ع) خدمت امام می رسد و آنچه از لشكر عمر سعد دید به امام رساند حضرت عباس ناگهان صدای كودكان را شنید كه فریاد می زدند العطش العطش برای حضرت عباس خیلی سخت بود صدای العطش كودكان را بشنود و كاری نكند از اینرو سوار اسب شد و نیزه به دست گرفت و مشك آبی را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهی شد شریعه فرات با 4 هزار نیرو محافظت می شد اسب را داخل آب    می برد اول مشك را پر از آب می كند و بدوش می اندازد حضرت عباس تشنه است و هوا بسیار گرم. زمان واقعه عاشورا به روایتی دیگر مهرماه بوده است او جنگیده تا به فرات رسیده خسته و كوفته وارد آب شده، همانطوریكه سوار بر اسب است  آب تا زیر شكم اسب را فر می گیرد، دست زیر آب می برد مقداری آب با دو دستش بر می دارد تا نزدیكیهای لبانش می آورد آنهایی كه از دور ناظر بودند ، گفته اند: اندكی تامل كرد بعد دیدیم آب را نخورد و روی آب فرات ریخت هیچكس نفهمید چرا قمر بنی هاشم آب نخورد اطاعت محض را ببینید با كلمه چشم برای آوردن آب راهی می شود، ایشان آب نمی خورد و با رجزی كه بعد از خروج از آب می خواند دلیل آب نخوردن خود را بیان كرده است شاید هم حضرت عباس فكر كرده است كه مولایش فرموده آب برای بچه ها بیاور یعنی حسین نمی خواهد آب بخورد یعنی به عباس اجازه نداده است كه او هم آب بخورد.حضرت عباس همینكه از آب خارج شد رجزی خواند كه در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه دیگران و از این رجز فهمیدند كه چرا آب نخورده است:

یا نفس من بعدالحسن هونی               فبعده لا كنت ان تكونی

هذالحسین شارب المنون                    و تشربین باردالمعین

و الله ما هذا فعال دینی                      و لافعال صادق الیقین

یعنی ای نفس ابوالفضل می خواهم بعد از حسین زنده بمانی – حسین شربت مرگ می نوشد و او در كنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده است و تو آب بیاشامی پس مردانگی كجا رفت ، شرف كجا رفت، مواسات و همدلی كجا رفت مگر حسین امام تو نیست هرگز دین چنین اجازهای به من نمی دهد هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد .

حضرت ابالفضل مسیر برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برمی گردد تا شاید مشك را سالم برساند چون قبلا از راه مستقیمی آمده بود ولی حالا همراهش امانتی گرانبها دارد و تمام همتش این بود كه آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها كه امنیت بیشتری داشت برگشت دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره كرند تا آنكه نوفل ازرق شمشیری به دست راست حضرت زد و آن را زا بدن جدا نمود. در همین حال بود كه دیدند ابالفضل رجز را عوض كرد و معلوم شد كه حادثه ای تازه پیش آمده او می فرمود: والله ان قطعتم یمینی – انی احامی ابداً عن دینی (بخدا قسم اگر دست راستم را ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم) مشك آب را برشانه چپ قرار داد بار دیگر نوفل ازرق، ضربه ای دیگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولی نكشید كه رجز دوباره عوض شد در این رجز فهماند كه دست چپش هم بریده شده است . راویان نوشته اند به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و آن را به دندان گرفتن و خودش را روی آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تیری آمد و به مشك رسید و  آب مشك از دست رفت . ببینید آن لحظه چه حالی پیدا می كند دیگر با چه روئی دست خالی به خیمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس بگویند العطش؟!

یا نفس لا تخشی من الكفار            و ابشری برحمه الجبار

مع النبی السید المختار                  قد قطعوا الببغیهم سری

قربانت ای حضرت عباس !!! تیری دیگر می آید بر سینه حضرت می نشیند و عده ای گفته اند عمودی آهنی بر فرق مباركش می خوردو او را از اسب به زمین می اندازد اینجا بود كه برادر خود حسین را برای اولین بار به نام برادر مرا دریاب خطاب می كند مقام معنوی عباس آنقدر زیاد بود كه بخود اجازه نمی داد كمتر از مولا به برادرش بگوید حضرت صدای برادر را شنید خود را به بالین برادرش رساند همینكه بدن پاره پاره و دستهای جدا شده او را می بیند گریه می كند و می فرماید الان انكسر ظهری و قلت حیلتی   اكنون پشتم شكست و چاره من گسسته و كم شده حضرت عباس نقش زمین است از مولایش حسین درخواست می كند كه:  یك چشمم باز است آن را از خون پاك كن تا یكباره دیگر تو را ببینم دیگر در خواستش اینكه مرا كنار خیمه ها مبر من به بچه ها قول آب دادم خجالت می كشم مرا اینطور ببینند . ام البنین دختر خزام بن خالد بن ربیعه است ام البنین خواهر شمر ذی الجوشن یعنی شمر دایی حضرت عباس و دایی ناتنی امام حسین بوده است.

محل دفن حضرت عباس (ع):

حضرت عباس قبرش نزدیك محل شهادتش كنار شریعه فرات است و سن ایشان لحظه شهادت 34 سال بوده است .

حسین عماد زاده ،ایشان نویسنده متبحری است كه رحلت نمودند ایشان كتابی مخصوص حضرت عباس می نویسد و وقتی جناب عمادزاده به عتبات عالیات تشریف می برند خدّام مرقد حضرت ابوالفضل (ع) بخاطر كتابی كه راجع به حضرت عباس نشوته است خوشحال می شوند لذا خدّام به او احترام زیادی می گذارند حتی به ایشان اجازه می دهند تا قبر حضرت را برای او باز كند و ایشان به زیر جایگاه تصریح حضرت بروند. خدّام می گفتند جایگاه را فقط برای بز رگان باز می كنیم و این جایزه توست كه برای حضرت عباس زحمت كشیدی.وقتی عمادزاده به كنار قبر می رود یك چاله ای را كنار مرقد حضرت می بیند و داخل چاله را آب گرفته است عماد از خدام می پرسد چرا اینجا چاله ای است و درونش را آب گرفته است خدام گفتند مرقد حضرت كنار فرات است و سطح زمین با آب زیاد فاصله ندارد لذا ما چاله ای كندیم تا داخل قبر را آب نگیرد ببینید چه قدر دردناك است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم  تا كنا ر حضرت می آید ولی داخل قبر نمی تواند برود سپس عماد می گوید حالا كه لطفی شامل من شده است دو ركعت نماز هم كنار حضرت بخوانم ركعت دوم در قنوت به مرقد حضرت چشمم افتاد دیدم حضرت با آن قد رشیدی كه داشته چقدر مرقد كوچكی دارند كه مانند قبر طفلی می ماند لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم.

حال نمی دانم این چه رابطه ای است كه بعد از قرنها ذكر شدها كربلا حضرت ابا عبدالله و اباالفضل عباس و ... اشك از رخسارمان سرازیر می گردد این میوه دل علی (ع) وجود مقدس ابالفضل وقتی دستش را قطع می كنند دشمنان، جرات می یابند و به سوی ایشان می ریزند به او حمله می كنند تیری به چشم مباركش می زنند و  آقا دیگر نمی بیند ، از طرفی هم دست ندارد كه تیر را بیرون بیارود، زانوی ها و پایش را جمع می كند و تیر را از چشم خود خارج می كند خون چشم آقا را گرفته جایی را نمی بیند دشمنان به او شمشیر می زنند حضرت كه هیچوقت مولایش را برادر صدا نمی كرد فریاد می زند یا اخا ادرك اخا لا یوم كیومك  یا ابا عبدالله ...


برچسب‌ها:
[ شنبه 28 دی 1392برچسب:, ] [ 18:20 ] [ amir ] [ ]


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:28 ] [ amir ] [ ]

حلال جمیع مشکلات است حسین

             شوینده ی لوح سیئات است حسین

ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست

           جائی که سفینه ی نجات است حسین


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:28 ] [ amir ] [ ]

باروضۀ حسین نفس تازه می کنم

وقتی هوای شهر نفس گیر می شود ...


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:27 ] [ amir ] [ ]


فریاد بزن که کربلا ماتم نیست

میراث حسین، درد و داغ و غم نیست

جان مایه نهضت حسینی این است:

هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:25 ] [ amir ] [ ]

در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ...

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:24 ] [ amir ] [ ]

ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ،
ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ،
ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ، ﮐﻪ [ او ] ﭼﻪ ﺯﺟﺮﯼ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻡ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻫﯿﭻ،
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ....

::. ﺩﮐﺘﺮ ﻋﻠﯽ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ .::

=============

پیام عاشورا چی بود ؟

امام چرا رفت ؟ چرا جنگید ؟ چرا تسلیم نشد ؟ چرا شهید شد ؟

کسی شک نداره که پیام امام حسین علیه السلام و روز عاشورا مبارزه با ظلم و ظالمه ...

اما در همین کشور همسایه تمامی اعضای یک خانواده شیعه را می کشند و کودک خردسالش رو اعدام می کنند ولی تو قمه بر سر تروریستها که نه ، بر سر خودت میزنی ؟!

در مراسم عزاداری در افغانستان و پاکستان  دست به کشتار شیعیان می زنند ، ولی تو هنوز هم داری بر سر خودت قمه میزنی !

در میانمار مسلمانان رو زنده زنده در آتش می سوزانند ولی در کمال آسایش تو هنوز هم به قمه زدن خودت مشغولی !

در فلسطین زن و کودک و پیر و جوان رو با هم به خاک و خون میکشند و تو مشغولی و باز هم به خیال باطل خودت داری ثواب میبری !

 امام حسین علیه السلام و پیام مبارزه با ظلم و ظالم اون زنده ست ...

شمر و یزید 1300 سال پیش به درک واصل شدند ؛ کاش شمرهای امروزی رو دریابی ... وگرنه قمه ای که بدست خودمون بخواد بر سر خودمون فرود بیاد رو حتی سفیر انگلیس حاضره بیست هزارتاش رو بخره و به هیاتهای عزاداری هدیه بده و داده ( تاریخ رو بخونید )

افسوس که پیام امام حسین رو متوجه نشدیم ؛

نه ...  بدتر از اون اینکه حتی برعکس متوجه شدیم ... 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:23 ] [ amir ] [ ]

می خواستم هر هفته  از شما یادی کنم ...

اما هفته ها و ماهها گذشت ولی عطر یادتان به سراغم نیامد ؛

افسوس که نمیدانستم؛ حتی از خوبان یاد کردن هم لیاقت می خواهد ...

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

 

و مگر میشود جایی از تو یاد کنند و از برادر باوفایت نامی به میان نیاید ...

 

السلام علیک یا ابا الفضل العباس

السلام علیک یا قطیع الکفین

السلام علیک یا ساقی عطاشى کربلاء

السلام علیک یا حامل لواء الحسین علیه السلام


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:22 ] [ amir ] [ ]

در مکتب عشق جز تو استادی نیست ؛

جانم به فدایت ای عزیزِ دلها ...


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:20 ] [ amir ] [ ]

عالم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین

———————————–

عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است

———————————

آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ] [ 16:19 ] [ amir ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شبهه ای مفصل در حادثه کربلا و آدرس amirrezarafiei.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
شهريور 1393
تير 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آبان 1392 مهر 1392
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 114
بازدید ماه : 169
بازدید کل : 34011
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


ext/css">//Ashoora.ir|Moharam Begins
روزشمار محرم عاشورا
زیارت عاشورا

فال حافظ

کد حرکت متن دنبال موس